روزِ بیست و چهارم-۸ مهر ۱۳۹۴
پنجشنبه, ۹ مهر ۱۳۹۴، ۰۲:۰۰ ق.ظ
فکر میکنم شانه خالی کردن، بیخیال همهچیز شدن و برای مدتی از همهجا رفتن، تنها و بیمسئولیت و رها شدن طبیعت آدمهاست. فرق آدمها آنجایی مشخص میشود که دورهی رهاییشان را کی تمام و میکنند و بعدش چهطور برمیگردند.
دو روزِ گذشتهای که چیزی ننوشتم و چندروز قبلش که برای رفع تکلیف مینوشتم، خودم را مجاب میکردم که باید، باید، باید بنویسم چون به خودم قول دادهام. دیدم که استراحت میشود کرد. دیدم حالا که روی دور نیستم و چیزی هم ندارم برای نوشتن، دیگر چه نوشتنی؟ چه اصراری؟ قرارِ صد روزه گذاشتهام برای یادگرفتنِ صبوری، برای تغییر دادن عادتهای بد، برای تمرین کردن عادتهای خوب، برای باز کردن بیشتر چشمها و آسان دیدن سختیها. قرار گذاشتهام و بیخیالش هم نمیشوم، اما قبول کردم که هرروز و بیوقفه نمیتوانم توی برنامه باشم. دیدم که از مسیر رفتهام بیرون و باز دارم ولنگاری میکنم… توی هرروزم دستکم یک کار مفید بوده که تمام آن روز به بیهودگی نگذشته باشد. مانده تا برسم به هرلحظه زندگی را زندگی کردن و هدر ندادنش؛ اما همین روزها را هم حواسم هست، هرروز کاری هرچند کوچک، اما تازه میتراشم.
+ چشم بسته بودم به روزنهای که روزی همهی امیدم بود و در کمال ناامیدی و با یک عالمه حرفی که آماده کرده بودم رفتم و دیدم که هنوز از روزنه نور میتابد؛ دیدم که هنوز هم پشت همهی ناامیدیها و کمطاقتیهایم ستارهای چشمک میزند.
+ کاش همینقدر که خوب به نظر میرسم، خوب باشم.
+ ”همههیچ” بودنِ ”طعنهی خلق و جفای فلک و جور رقیب” یک معادلهی شرطیست! معادله برقرار است ”اگر…"
۸ مهر ۱۳۹۴
دو روزِ گذشتهای که چیزی ننوشتم و چندروز قبلش که برای رفع تکلیف مینوشتم، خودم را مجاب میکردم که باید، باید، باید بنویسم چون به خودم قول دادهام. دیدم که استراحت میشود کرد. دیدم حالا که روی دور نیستم و چیزی هم ندارم برای نوشتن، دیگر چه نوشتنی؟ چه اصراری؟ قرارِ صد روزه گذاشتهام برای یادگرفتنِ صبوری، برای تغییر دادن عادتهای بد، برای تمرین کردن عادتهای خوب، برای باز کردن بیشتر چشمها و آسان دیدن سختیها. قرار گذاشتهام و بیخیالش هم نمیشوم، اما قبول کردم که هرروز و بیوقفه نمیتوانم توی برنامه باشم. دیدم که از مسیر رفتهام بیرون و باز دارم ولنگاری میکنم… توی هرروزم دستکم یک کار مفید بوده که تمام آن روز به بیهودگی نگذشته باشد. مانده تا برسم به هرلحظه زندگی را زندگی کردن و هدر ندادنش؛ اما همین روزها را هم حواسم هست، هرروز کاری هرچند کوچک، اما تازه میتراشم.
+ چشم بسته بودم به روزنهای که روزی همهی امیدم بود و در کمال ناامیدی و با یک عالمه حرفی که آماده کرده بودم رفتم و دیدم که هنوز از روزنه نور میتابد؛ دیدم که هنوز هم پشت همهی ناامیدیها و کمطاقتیهایم ستارهای چشمک میزند.
+ کاش همینقدر که خوب به نظر میرسم، خوب باشم.
+ ”همههیچ” بودنِ ”طعنهی خلق و جفای فلک و جور رقیب” یک معادلهی شرطیست! معادله برقرار است ”اگر…"
۸ مهر ۱۳۹۴
۹۴/۰۷/۰۹