نزدیکِ شاپرک

حال من خوب است اما با تو به‌تر می‌شوم... :)

نزدیکِ شاپرک

حال من خوب است اما با تو به‌تر می‌شوم... :)

نزدیکِ شاپرک

دور باش
اما نزدیک
که من از نزدیک بودن‌های دور می‌ترسم...

_ ناشناس

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

پربیننده ترین مطالب

۱۶ مطلب در شهریور ۱۳۹۴ ثبت شده است

چرخ برنامه‌هام‌و چرخوندم و قراره بچرخم. کافه‌پیانو هم تموم شد. حال‌م به‌خاطرش بده. از این‌که آدم‌ها به خودشون جرأت می‌دن تا بزنن زیر قرارهاشون و عین خیال‌شون م نیست حال‌م به هم می‌خوره. از این‌که همه‌ی سعی‌ش این بود که بچه‌ش آدم بار بیاد ولی خودش جز به خودش به هیچ چیز دیگه‌ای اهمیت نمی‌داد دارم خفه می‌شم. هرچی بیش‌تر به خودم فک می‌کنم انگار که آدمی لنگه‌ی من تو دنیا نخواهد بود. دارم اذیت می‌شم؛ خیلی…
:(

+ فک کنم پشیمون شدم از نوشتن برات. یادم‌ه یه بار وقتی هیچ انتظاری ازت نداشتم آرزو کردم که اگه قراره نگه‌ت دارم، یه نشونه ببینم و چندلحظه بعد زنگ زدی… حالا باز هم آرزو می‌کنم تا چیزی بگی؛ نشونه‌ای بیاد تا بخوام نگه‌ت دارم. وگرنه یه جوری بریدنتُ دارم می‌بینم و یه جوری بی‌اراده‌م واسه داشتن‌ت که انگار دیگه واقعن آخرش‌ه.
+ همین حالا به حسادتام فک کردم و نفس‌م گرفت. لعنت به هر آدمی که نتونه زندگی‌تُ جوری نگه داره برات که هیچ‌وقت لازم نباشه حسود بشی!

 

30 شهریور 1394

شاپرک
۳۱ شهریور ۹۴ ، ۰۰:۳۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
داشت یادم می‌رفت ام‌روزُ بنویسم. امروزی که با این جمله‌ت شروع شد ”تو خوب باش همین کافیه” و این‌قدر خوب گذشت…
برای #کمپین_یک_قطره_آب تبلیغ کردم و فایلای گوشی‌مُ مرتب کردم و تلاش کردم تا فرصت هست از باقی‌مونده‌ی حجم اینترنت‌م استفاده کنم و روز خوبی رو گذروندم؛ سرحال بودم. دوره‌م افتاد جلو و کلی تصورت کردم…

+دوست‌ت دارم. زیاد. واقعی.
+باید کافه‌پیانو رو تموم کنم دیگه. خیلی تنبلی کردم.
+فردا لیست کارامُ می‌نویسم.
+یه روز با حال خوش و جدی ازت می‌خوام که خر نباشی. یه روز نزدیک.
+نزدیک…
شاپرک
۳۰ شهریور ۹۴ ، ۰۱:۱۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
آره، می‌نویسم‌ش. به‌خاطر دینی که خوش‌بختی به گردن‌مون داره و باید برگردچنیم‌ش به زندگی. می‌نویسم‌ش و دنیا رو مجبور می‌کنم که بخنذه.
من با تو خوش‌بخت‌ترینِ عالم بودم؛ چرا نمی‌تونی باور کنی؟

+ و خالا مادرِ همون بچه‌م که حواس‌ش به خستگیِ تو هست. دخترک رو می‌بره بازی می‌‌ده و از دور خستگی‌ت‌و نگاه می‌کنه و غرق می‌شه تو دوست داشتن‌ت.
+ تمرینِ حوصله‌دار بودن.
شاپرک
۲۹ شهریور ۹۴ ، ۰۱:۵۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
نامه را می‌نویسم.
شاپرک
۲۸ شهریور ۹۴ ، ۰۱:۲۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر
خسته شدم از نوشتن برای تو. این‌طور که هستی به چه کار زندگی می‌آیی؟ این‌طور که هستی و خودم را از خودم بی‌خود می‌کنی دوست دارم که نباشی. دل‌گیرم از دست‌‌ت، از این بودنِ آشفته‌ات، از این گند زدن‌ت به حالِ خوشِ روزهایم_روزهایی که با تصور به‌تر بودن‌ت جان دارند_!
و تو معلوم نیست کی قرار است سر عقل بیایی…
حرف‌های آماده‌ای دارم که هیچ‌وقت وقتِ گفتن‌شان نیست. خسته‌ام. بودنِ بی‌سر و ته و مقطعی‌ات همه‌چیزم را به هم می‌ریزد.

+چه‌قدر عصبی‌ام!
شاپرک
۲۶ شهریور ۹۴ ، ۲۲:۲۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
معلوم نیست چه اتفاقی می‌افتد که بعضی روزها گیجِ مطلق‌م و حتا نمی‌دانم کجا بیایم و کجا بروم، و بعضی روزها همه‌ی کارهایم روی روال است و فراموشی هم ندارم.
پیگیری ساعت کلاس‌ها تمام شد. مانده پیش‌نویس حرف‌هایی که باید در دورهمی اول ترم با ترم‌پایینی‌ها داشته باشم.
دوست دارم نگران‌ت کنم! حالت سردرگم‌ت بیش‌تر به فکر کارهای مهم است. وقتی نگران و آشفته می‌شوی هم بیش‌تر دوست‌ت دارم! انگار آن وقت‌ها بیش‌تر بودن‌م را می‌خواهی؛ ولی واقعیت‌ش را می‌دانم: بی‌فایده است. درست‌ش این است که حال‌ت خوب باشد و بخواهی کنارت باشم. درست می‌شود. درست می‌شویم. فعلن همین که هستی و کم و بیش از روزهایت می‌گویی خوب است. من هم چندان وابسته و بی‌قرار نیستم. این مدت‌هاست که برای خودم بدیهی‌ست که خواستن‌ت در وجودم به صرف تپش قلب نیست، محاسبات‌م می‌گوید که باید باشیم. چه بسا که فهمیده‌ام قلب به واسطه‌ی شرایط تندتر می‌زند و لحظه‌ای‌ست، نه دائمی و در همه‌حال.
و دیگر این‌که امیدوارم گفت‌وگو با سلطان قابوس نتیجه‌ی دل‌خواه را داشته باشد و این گره هم باز شود. این روزها دیگر به فکر آخرش نیستم، فقط سعی می‌کنم به‌ترین کاری که به ذهن‌م می‌رسد را گاهن با مشورت انجام دهم و خیال خودم را راحت کنم که کم‌کاری نکرده‌ام. هرچه پیش آید، خوش آید.

+پی‌نوشت ۱: نمی‌دانم زده‌ام زیر قول‌م و دارم خراب‌کاری می‌کنم یا نه. هرکاری که این دو روز کرده‌م بی‌فکر بوده. کاش از راه‌م به در نرفته باشم.
شاپرک
۲۶ شهریور ۹۴ ، ۱۱:۵۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
همه‌چیز انگار امیدوارکننده است. هنوز تنبل‌م و هنوز همت نکرده‌ام به شروع برنامه‌های اصلی، ولی حال روزهایم خوب است. مشاور گفت همه‌ی رفتارهایم مثبت است و راضی بود. گفت خوب حرف می‌زنی، خوب برخورد می‌کنی، حس خیلی خوبی داری؛ و گفت بیش‌تر صبوری کن.
اتاق را سر و سامان دادم. اوضاع کلاس‌ها هم مشخص بشود دیگر می‌شود گفت همه‌چیزِ زندگیِ شخصی‌ام مرتب است. بعد احتمالن مرحله‌ی تازه‌ای را باید شروع کنم…

+ پی‌نوشت ۱: به دلیلی نامعلوم همین الان کرخت‌م و بی‌حوصله.
+ پی‌نوشت ۲: باید همه‌چیز به‌تر شود؛ باید از پس فراموشی بربیایم.
شاپرک
۲۵ شهریور ۹۴ ، ۰۱:۲۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
روزی که با قاصدک شروع شود، روز خوبی می‌شود. قاصدک نشسته بود کنار بالشت‌م. لبخند گشادی زدم و امیدوار شدم به اتفاق‌های خوب. کارهای دانشگاه به خوبی پیش رفت. خطر از سرت گذشت. آدم‌ها را دوست داشتم. قرار ورزش گذاشتم که هنوز شروع‌ش نکرده‌ام. زبان به دهان گرفتم و روزمره‌هایم را نگه داشتم برای خودم. کارهای مشترک‌مان خوبند، باعث می‌شوند که باز هم باشی، حرف بزنیم از همه چیز. تلخ بودن‌ت خوب نیست، ولی همین از تلخی‌ها گفتن‌ت خوب است.
روزِ خوبی بود، خیلی خوب. ولی قرار به این است که نه با هر اتفاقی دل‌خوش شوم و نه با هر اتفاقی دل‌سرد… روزهای به‌تری می‌آیند!
شاپرک
۲۴ شهریور ۹۴ ، ۰۹:۵۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
برای چندمین بار است که با تصورات‌م حال‌م بد و خوب می‌شود و وقتی در واقعیت جرأت می‌کنم که مواجه شوم با آن‌ها، همه‌چیز خیلی به‌تر و به مراتب امیدوارکننده‌تر است. البته همیشه آدمِ سکوت و تصور نیستم؛ مخصوصن در مورد عزیزان‌م. سعی می‌کنم تا جایی که می‌توانم مواجهه را نزدیک‌تر کنم و زودتر حرف بزنم و درگیری‌م را تمام کنم. وقت‌هایی ترجیح‌م بر سکوت است که مدام تکرار کرده باشم و اثر نکرده باشد. دوباره اتفاق افتادن و دوباره گفتن و دوباره بی‌اثر شدن هربار چیزی از سنگینی‌ام می‌کاهد. اما این وجه مثبت هم همیشه هست که آخر هر گفتن دوباره می‌بینم که اوضاع آن‌قدرها هم بد نبوده.
بی‌تردید یاد گرفته‌م که مرزها را ببندم. این همه دردی که این روزها می‌کشم به‌خاطر اشتباهات گذشته‌ام در مرزداری بوده. یاد گرفته‌ام که خودخواه باشم و هرروز بیش‌تر سعی می‌کنم مقاومت کنم و پا فراتر نگذارم.
اشتیاق به خواندن و دانستن را بیدار کرده‌ام. هنوز تنبل و بی‌نظم‌م، اما درست می‌شود همه‌چیز. همه‌چیز.

+پی‌نوشت ۱: گریه‌ام گرفت از دعایش. هرچه آبرو داشته پیش خدایش دو دستی گرفته جلو و آرزوی من برایم را خواسته…
+پی‌نوشت ۲: خوب‌م کن نزدیک‌م. خوب بودن را نشان‌م بده.
شاپرک
۲۳ شهریور ۹۴ ، ۰۰:۳۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
نشسته‌ام روی مبلِ پشت به در و پاهایم را گذاشته‌ام روی هم، روی میز عسلی. صفحه‌ی سی‌و‌هفتم داستان را ورق می‌زنم و یک دسته از موهایم را دور انگشت‌م می‌پیچم. می‌پرسی ”چای می‌خوری؟”.
آتش‌بس است. وسط عصبانیت ساکت شده‌ام و نشسته‌ام پشت به تو و هر دویمان فهمیده‌ایم که به‌تر است سکوت کنیم. نگاه‌ت می‌کنم و هیچ نمی‌گویم که یعنی تا منتفی نشدنِ کاملِ ماجرا، هیچ حرفِ بی‌ربطی زده نمی‌شود! می‌دانی حرف نمی‌زنم و حرف می‌زنی، می‌دانی چای نمی‌خورم و دو تا می‌ریزی.
با خودم فکر می‌کنم ”هنوز همان بی‌رحمِ زبان‌نفهمی‌ست که باز هم نمی‌خواهد بفهمد…”، که می‌نشینی کنارم. داستان را می‌بندی و دسته‌ی موهایم را می‌پیچی دور انگشت خودت و منتظر خیره می‌شوم به چشم‌هایت. لب‌خند می‌زنی و توضیح می‌دهی. آب می‌ریزی روی آتش. می‌پرسی ”سؤالی هست؟”. می‌پرسم و می‌پرسم و تمام می‌شود. لب‌خند می‌زنم و محکم فشارم می‌دهی و آرام توی گوش‌م می‌گویی ”خوب شد که طاقت اوردی. تا همیشه خوب‌ه. این‌قد نترس، دیگه می‌دونم که نباید اذیت‌ت کنم. خوب شد که هنوز همون‌جورم برات. پس چرا می‌ترسی؟!”
من، منِ خوش‌بخت، چه خوب شد که طاقت آوردم… و چه طول می‌کشد تا باور کنم دیگر همه‌چیز همیشگی خوب می‌ماند…


+ کاش بودی تو این هوا…
+ کاش طاقت بیارم…
*عنوان: فریدون آسرایی/ آلبوم خاطرات گم‌شده/ طاقت بیار
شاپرک
۲۲ شهریور ۹۴ ، ۱۸:۲۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر