دلم برات تنگ شده. برای تو که از دست دادنت بزرگترین اشتباه زندگیم بود. تو که آخرین کامنت خصوصی اینجا به اسمته، ولی سالهاست خبری ازت نیست.
بارها اینو گفتهم، چون از گفتنش خوشم میاد: «فاطی میگه من از هیچکاریم پشیمون نمیشم.». اما بخوایم واقعیتر فکر کنیم، شاید بهخاطر اینه که من چیزی یادم نمیمونه که بخوام ازش پشیمون باشم یا نه. ولی تو رو یادمه، دقیق و ظریف. و پشیمونم از رها کردنت، پشیمونم از نجنبیدن برای داشتنت. الان بیشتر از یک ساله که قلبم هیچ تکونی نخورده. تو این مدت هروقت فکر کردهم به عشق، به زنده بودن، یاد هیچکدوم از اونایی نیافتادم که باهام بودهن، دستمو گرفتهن، تو چشماشون نگاه کردهم. یاد تو افتادهم، تو که نیستی، تو که رفتی و من از فکر کردن به احتمالِ خوشبختیت، لبخند میزنم.
راستش، من هنوزم دلم میخواد باهات حرف بزنم، هنوز دلم میخواد رو جای قدمای تو راه برم. هنوز سعی میکنم بهجای تو فکر کنم و حدس بزنم از چی خوشحال یا ناراحتی.
ولی هنوزم کوچیکم. هنوزم جرأت خواستنتو ندارم. هنوزم کسی نیستم که وایسادنش کنارت، از تو تصویر زیبایی بسازه.
کاش هنوزم حرف میزدی باهام، و به روم نمیاوردی که میدونی همهٔ اینا واسه توه.
«من تو زندگیم کسی رو نداشتهم و درعین نداشتن از دستش دادهم که همهٔ نداشتنا و از دستدادنای دیگهم جلوش سوءتفاهمن!»
https://twitter.com/MothClose/status/962779652786925568?s=19