باید جرأت کنم و از این سکوت خارج شوم. باید برنامههایم را از ذهنم بکشم بیرون و توضیحشان بدهم تا از این تعقیب و گریز و خودخوریهای ”حالا چهکار کنم؟” خلاص شوم. بالأخره شرایطیست که مجبورم فعلن با آن زندگی کنم و انتخاب راه کمتنشتر، منطقیتر است.
روزِ خوبی بود. از ظهر تا شبش به مهمانی و خوشگذرانی گذشت. هنوز مهمانیدهندهی حرفهای در حد یک خانم خانهی تمامعیار نیستم؛ باید باشم! باید با برنامهتر زندگی کنم.
+ نگران بودجهی ماهیانهام هستم.
+ خیلی وقت است که نگاه دیندارانه به مباحث دینی ندارم، اما هیچ تغییری هم در ایدوئولوژیهایی که پذیرفته بودمشان رخ نداده؛ بس که همهچیز درست است به دید من. چه خوب!
۹ مهر ۱۳۹۴