روزِ یازدهم
پنجشنبه, ۲۶ شهریور ۱۳۹۴، ۱۰:۲۵ ب.ظ
خسته شدم از نوشتن برای تو. اینطور که هستی به چه کار زندگی میآیی؟ اینطور که هستی و خودم را از خودم بیخود میکنی دوست دارم که نباشی. دلگیرم از دستت، از این بودنِ آشفتهات، از این گند زدنت به حالِ خوشِ روزهایم_روزهایی که با تصور بهتر بودنت جان دارند_!
و تو معلوم نیست کی قرار است سر عقل بیایی…
حرفهای آمادهای دارم که هیچوقت وقتِ گفتنشان نیست. خستهام. بودنِ بیسر و ته و مقطعیات همهچیزم را به هم میریزد.
+چهقدر عصبیام!
و تو معلوم نیست کی قرار است سر عقل بیایی…
حرفهای آمادهای دارم که هیچوقت وقتِ گفتنشان نیست. خستهام. بودنِ بیسر و ته و مقطعیات همهچیزم را به هم میریزد.
+چهقدر عصبیام!
۹۴/۰۶/۲۶