نزدیکِ شاپرک

حال من خوب است اما با تو به‌تر می‌شوم... :)

نزدیکِ شاپرک

حال من خوب است اما با تو به‌تر می‌شوم... :)

نزدیکِ شاپرک

دور باش
اما نزدیک
که من از نزدیک بودن‌های دور می‌ترسم...

_ ناشناس

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

پربیننده ترین مطالب

روزِ پنجم

جمعه, ۲۰ شهریور ۱۳۹۴، ۰۷:۲۵ ب.ظ
فقط می‌دونم نباید این‌قدر حال‌م بد باشه. من مدت‌هاست که با خودم صحبت کرده‌م و به‌خاطر حسادت‌های یه‌هویی و لحظه‌هایی که بی‌‌غرض می‌خوام جلوتر از همه باشم با خودم اتمام حجت کرده‌م. ولی تو تنها موجودی هستی که وقتی به‌خاطرت احساس حسادت می‌کنم، به خودم حق می‌دم و حسادت خفه‌م می‌کنه و پر می‌شم از نفرت و به تو و همه‌ی کسانی که بودن‌شون آزارم می‌ده لعنت می‌فرستم و آروم نمی‌شم و مث مار زخمی دور خودم می‌پیچم.
بله، متأسف‌م از این بابت اما این واقعیت وجود داره که وقتی از نزدیک بودنِ کسی به تو حسود می‌شم یعنی هنوز مهم‌ی. لعنت به‌ت که مهم‌ی و این‌جوری عذاب‌م می‌دی. و می‌دونم که راه حسود نبودن، نابود کردنِ اون شخص و نادیده گرفتن‌ش نیست؛ بلکه باید خودم رو به جایی برسونم که بالاتر از اون لعنتیِ مورد توجه‌ت باشم.
ولی تو چی می‌فهمی از این دردی که می‌زنی به جون‌م و بی‌خیال‌ش‌ی؟ چی می‌فهمی از این گریه‌ها، نفس‌تنگی‌ها، بدحالی‌ها، عصبی شدن‌ها؟ ازت متنفرم. بارها وقتی همین‌جوری و با همین شدت اذیت‌م کرده‌ای به‌ت گفته‌م ازت بدم می‌آد و هر بار عصبانی شدی و گفتی دیگه این حرف‌و نزن؛ و نفهمیدی اگه می‌تونی جوری عصبانی‌م کنی که دیوونه بشم یعنی بیش‌تر از همه‌ی همه‌ی آدم‌های دنیا برام اهمیت داری، و اگه همه‌ی دنیا دشمن‌م باشن، تویی که نزدیک‌تر از خودم به خودم‌ی و اگه همه به‌م بد کنن مهم نیست، اما انتظار سر سوزنی بد بودن از تو نبوده و نبوده و نبوده. نمی‌فهمم چه‌طور می‌خواستی اذیت نشم، چه‌طور می‌شد کوچیک‌ترین کارات برام مهم نباشن و باز ادعا کنم که دوست‌ت دارم؟! باز م متأسف‌م، اما لعنت به‌ت که این‌قدر مهم بودی و انگار هنوز م هستی…
بی‌نهایت سخت‌ه که حال‌م بد باشه به‌خاطرت و سعی کنم که خوب باشم، سعی کنم راه درست مقابله با حسادت رو طی کنم. بی‌نهایت سخت‌ه که اذیت‌م کنی، اما مقاومت کنم و کم نیارم و ادامه بدم…
اگه بخوام چشم ببندم رو بودن‌ت و بی‌تفاوت بشم به همه‌چیزت، اون‌وقت دیگه هیچ بهونه‌ای ندارم برا تغییر؛ و اگه بخوام با دوست داشتن‌ت ادامه بدم، اون‌قدر سخت‌ه که از منِ بی‌طاقت جز گریه و شکوه کردن انتظاری نمی‌ره؛ اما باید طاقت بیارم و چیزی نگم. باید صبر کنم و قضاوت نکنم. باید درد بکشم و سنگینی نفرت رو تحمل کنم به امید روزی که شاید بخوای تلخی این روزا رو شیرین کنی…
-_-

+ پی‌نوشت ۱: خوندم که زرتشت پیامبر تکیه داده به اون دیوار و گریه کرده! به خودم اجازه دادم که گاهی کم اوردنام‌و گریه کنم و شکایت کنم.
+ پی‌نوشت ۲: این‌جوری نوشتن رو دوست ندارم؛ ولی تا حال‌م خوبِ خوب نباشه، نمی‌تونم شادیِ قبل باشم تو نوشتن. تصویری برای به تصویر کشیدن ندارم.
۹۴/۰۶/۲۰ موافقین ۰ مخالفین ۰
شاپرک

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی