روزِ هشتم
سه شنبه, ۲۴ شهریور ۱۳۹۴، ۰۹:۵۸ ق.ظ
روزی که با قاصدک شروع شود، روز خوبی میشود. قاصدک نشسته بود کنار بالشتم. لبخند گشادی زدم و امیدوار شدم به اتفاقهای خوب. کارهای دانشگاه به خوبی پیش رفت. خطر از سرت گذشت. آدمها را دوست داشتم. قرار ورزش گذاشتم که هنوز شروعش نکردهام. زبان به دهان گرفتم و روزمرههایم را نگه داشتم برای خودم. کارهای مشترکمان خوبند، باعث میشوند که باز هم باشی، حرف بزنیم از همه چیز. تلخ بودنت خوب نیست، ولی همین از تلخیها گفتنت خوب است.
روزِ خوبی بود، خیلی خوب. ولی قرار به این است که نه با هر اتفاقی دلخوش شوم و نه با هر اتفاقی دلسرد… روزهای بهتری میآیند!
روزِ خوبی بود، خیلی خوب. ولی قرار به این است که نه با هر اتفاقی دلخوش شوم و نه با هر اتفاقی دلسرد… روزهای بهتری میآیند!
۹۴/۰۶/۲۴