روز دوم
سه شنبه, ۱۷ شهریور ۱۳۹۴، ۱۱:۰۴ ب.ظ
گاهی اشتباه فکر میکنند، ولی مهم نیست؛ من همهی راهها را رفتهام، همهی کارها را تمام کردهام، تا آنجایی که خستهات کرده باشم خوب بودهام؛ و حالا دیگر نگران هیچچیز نیستم، هیچچیز. تا همیشه دوستت دارم، تا همیشه ”حیف” میگویم اگر مال من نباشی، تا همیشه خوبِ بیگناهِ دلنازکی میمانی که صادقانه و از صمیم قلب باورش داشتهام. اما دیگر کاری نمانده. باید فقط منتظر بمانم…
یک جای زخم کوچک روی دلم هست که میدانم دردش به این زودیها آرام نمیگیرد، اما کاری نمیشود برایش کرد. من آدمِ صبوری کردن و بیخیالِ درد شدن نیستم تا خودش خوب شود یا عادت کمرنگش کند؛ میافتم به جان زخم؛ از خون میترسم ولی یا درستِ درستش میکنم، یا تسلیمم میکند و میپذیرمش و عذابش تمام میشود. ولی چه کنم که این روزها وقتش نیست؟ نمیشود چاقو به دست جراحی کنم. باید چشمهایم را ببندم و هوای دونفرهی این روزها را آه بکشم و بلرزم و منتظر باشم. یا میمیرم از دردت و تمام میشوی، یا میآیی و مرهم میشوی و طعنهی خلق و جفای فلک و جور رقیب را پاک میکنی از روزگارم…
+پینوشت ۱: امروز از گرما برگشتم. پاییز نرسیده به آن طرف کوه. لرز و اشکِ سرمای پاییزِ امسال، امروز کلید خورد.
+پینوشت ۲: تو خوبی، و این بالاترین اعترافهاست…
یک جای زخم کوچک روی دلم هست که میدانم دردش به این زودیها آرام نمیگیرد، اما کاری نمیشود برایش کرد. من آدمِ صبوری کردن و بیخیالِ درد شدن نیستم تا خودش خوب شود یا عادت کمرنگش کند؛ میافتم به جان زخم؛ از خون میترسم ولی یا درستِ درستش میکنم، یا تسلیمم میکند و میپذیرمش و عذابش تمام میشود. ولی چه کنم که این روزها وقتش نیست؟ نمیشود چاقو به دست جراحی کنم. باید چشمهایم را ببندم و هوای دونفرهی این روزها را آه بکشم و بلرزم و منتظر باشم. یا میمیرم از دردت و تمام میشوی، یا میآیی و مرهم میشوی و طعنهی خلق و جفای فلک و جور رقیب را پاک میکنی از روزگارم…
+پینوشت ۱: امروز از گرما برگشتم. پاییز نرسیده به آن طرف کوه. لرز و اشکِ سرمای پاییزِ امسال، امروز کلید خورد.
+پینوشت ۲: تو خوبی، و این بالاترین اعترافهاست…
۹۴/۰۶/۱۷